مثل سیبی که از عدن برسد
یا نسیمی که از چمن برسد
گوهری تابناک امده است
چون عقیقی که از یمن برسد
و برای عقیقه اش باید
گله اهویی از ختن برسد
مرتضی سفره دار بود اما
صبر کردست تا حسن برسد
ارزو می کنم فقیر شوم
تا که چیزی از او به من برسد
دست و دل باز افرینش اوست
چارمین راز افرینش اوست
ظاهرا حا و سین و نون امد
باطنا عین و شین و قاف امد
چقدر خوبه که با کریمان کارها دشوار نیست
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه...!
ظاهر اراسته ام در هوس وصل ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری!
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق
که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش ، پیشِ زنش ، بر سرِ او داده زده ...
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است
مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عـــــید باشد ... نوه اش سمت اتاقش نرود !
خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ...
غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است
شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ...
" علی صفری "
وقتی حالت خوب نیست،نمیفهمی چته،ولی اروم نیستی
باید خلوت کنی
از روزمرگی بیای بیرون
از نو بسازی ،از نو فکر کنی
چقد نیاز ب خلوت دارم
حکما شاید همین وبلاگم واسه خلوتیشه که حالمو بهتر میکنه
پرستو برای من مثل نان بود.مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی.من نه فقط پرستو،که هرچیز مربوط به او را هم دوست داشتم.پرهام،برادرش،را هم بیشتر از همه پانزده ساله های دنیا دوست داشتم.مادرش،ناهید خانم،را مثل مادر خودم دوست داشتم،پدرش،اقای خسروی،دبیر بازنشسته زیست شناسی را خیلی دوست داشتم،آنقدر که به درس مزخرفی مثل زیست شناسی هم علاقه مند شده بودم.کارمند های بانک پاسارگاد شعبه امیرآباد را،خیلی ساده،چون پرستو را میشناختند،و به او احترام میگذاشتند،دوست داشتم.کفش های پرستو و کیف او،و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم.جاکلیدی و نوع ادامسی که میخرید.ساعت مچی اش،انگشتر ها و دستبند نقره ای اش را.یا حتی اسکناس هایی که توی کیف او بود با بقیه اسکناس ها فرق داشت.انگار چیزی از او ساطع میشد که اشیا و ادم هایی که در مسیرش بودند،دوست داشتنی میکرد.کریم جوجو درست میگفت،پرستو برای من نان بود و دارو و البته آب،هوا و معنا
برگرفته از کتاب "عشق و چیزهای دیگر"
مصطفی مستور
نمیدونم چرا
ولی هر وقت اعصابم خورده
هروقت دلم گرفته
هروقت حسه عجیب تنهایی بهم دست میده
حس میکنم تو نزدیکتری بهم!
ممنون!
(تبذیر) یعنی بذرافشانی کردن در جای بیجا،یک کشاورز اگر بذر را روی سنگ یا در شوره زار بریزد میگویند تبذیر کرد؛یعنی بذر افشانی در محل نامناسب انجام داد.کاری که نامناسب است و ثمر ندارد می گویند تبذیر.
جضرت امیر(ع) فرمود،هرگز کلام و فعلت را که همچون تخمی که نیک است؛در زمان غیر مناسب و در زمین غیر مناسب نگو!کاری را که الان باید بکنی نکن!حرفی را که الان باید بزنی،نزن!
درس اخلاق آیت الله جوادی آملی
خیلی برام جالبه که فقط ده روز به ماه رمضون مونده !
مثه یک سیبی که بد از هزار تا چرخیدن دوباره بیفته سر جای اولش
فقط این سیبه یکم داغون تر شده!
چه قدر دلم تنگ شده بود برا این که دوباره باور کنم هیچ دادرسی جز خدا نیس
داره این کارا رو که میکنه که پوست بندازیم
خودش گفته از رگ گردن نزدیک تره!