... مسافر نینوا

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

کار از تو میرود نظری ای دلیل راه
کانصاف میدهم که ز راه اوفتاده ام
۰ نظر ۱۸ مهر ۹۶ ، ۰۰:۰۳
علیرضا

از تنم تا تنش یک وجب بود
وقت چسبیدن لب به لب بود
عقل! اما جدایی‌طلب بود
بود! اما دخالت نمی کرد

عشق من، لکه دامنش بود
من حواسم به پیراهنش بود
او حواسش به مرز تنش بود
بود! اما رعایت نمی کرد


ان شب از جان مستم چه میخواست
دست او روی دستم چه می خواست
وسوسه از شکستم چه میخواست
تف بر این ارتجاع صعودی!

دستش افتاد در موج مویم
پاره شد جامه از روبه رویم
مانده ام از چه چیزی بگویم
اه… یوسف تو دیگر که بودی…

عقل می گوید "این کار زشت است"
عشق می گوید "این سرنوشت است"
اولین دربهای بهشت است
اخرین دکمه های لباسش

باز کردم ! رسیدم به اتش!
اتش اما برای سیاوش
خیره در سرخی التماسش
من حواسم به او … او حواسش…
اخرین دکمه های لباسش…
اخرین دکمه های لباسش…
#یاسر_قنبرلو

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۳
علیرضا

9

نوش لعلت
همه ی عمر
گرفتارم کرد...
۰ نظر ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۵:۲۸
علیرضا

8

آن بوسه و آن آغوش
قتاله مقتل بود!
۰ نظر ۱۰ مهر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
علیرضا