یک لحظه پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
تو و این پرسه های یک نفره
تو و این کوچه های تکراری
شعرهایی برای ننوشتن
"خوابگاهی برای بیداری"
خدا
ببخش منو
همین ...
پ.ن: فقط ته تهش.....
هیچی، خودت بهتر میدونی
خدا رو شکر که اینقدر فهم بهم داده
که بدونم مسلمون بودن به نماز خوندن نیست.
به افطاری دادن و پوشیه زدنم نیست.
خدا رو شاکرم بابت فامیلم.
فامیلی که اگر نبود نمیدونستم چطور زندگی کنم.
فامیلی که منو کاملا در جریان مشکلات مسلمونی مسلمونا قرار دادن.
چون نسبتا آرمانگرام، اگر فامیلام نبودن، شاید از اون دید عوام نگرانه دور میشدم.
ینی ....... واقعا بگذریم.
به قول یکی از رفقا، شاعر "نمیفرماید" که
از درد سخن گفتن و از درد شنیدن، با مردم بی درد ندانی که چه دردیست.
پس نوشت: خدایا
فقط ته تهش.....
هیچی ولش کن، خودت بهتر میدونی!
سراغی از ما نگیری نپرسی که چه حالیم؟!
عیبی نداره میدونم باعث این جدایی ام
رفتم شاید که رفتنم فکرتو کمتر بکنه
نبودنم کنار تو حالتو بهتر بکنه
بازم دلم گرفته تو این نم نم بارون
چشام خیره به نورچراغ تو خیابون
خاطرات گذشته منو میکشه آروم
چه حالی دارم امشب به یاد تو زیر بارون
باختن تو این بازی واسم از قبل مسلم شده بود
سخت شده بود تحملت عشقت به من کم شده بود
رفتم ولی قلبم هنوز هواتو داره شب و روز
من هنوزم عاشقتم به دل میگم بساز بسوز
خدا را چه دیدی!
شاید یک روز
قید همه را زدم،
چمدانم را بستم
و شدم
متصدی یک فانوس دریایی در دور افتاده ترین نقطه اقیانوس
پیش از آنی که بخواهی از کنارت میروم
تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست