... مسافر نینوا

پرستو برای من مثل نان بود.مثل متفورمین و انسولین بود برای بیمار دیابتی.من نه فقط پرستو،که هرچیز مربوط به او را هم دوست داشتم.پرهام،برادرش،را هم بیشتر از همه پانزده  ساله های دنیا دوست داشتم.مادرش،ناهید خانم،را مثل مادر خودم دوست داشتم،پدرش،اقای خسروی،دبیر بازنشسته زیست شناسی را خیلی دوست داشتم،آنقدر که به درس مزخرفی مثل زیست شناسی هم علاقه مند شده بودم.کارمند های بانک پاسارگاد شعبه امیرآباد را،خیلی ساده،چون پرستو را میشناختند،و به او احترام میگذاشتند،دوست داشتم.کفش های پرستو و کیف او،و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم.جاکلیدی و نوع ادامسی که میخرید.ساعت مچی اش،انگشتر ها و دستبند نقره ای اش را.یا حتی اسکناس هایی که توی کیف او بود با بقیه اسکناس ها فرق داشت.انگار چیزی از او ساطع میشد که اشیا و ادم هایی که در مسیرش بودند،دوست داشتنی میکرد.کریم جوجو درست میگفت،پرستو برای من نان بود و دارو و البته آب،هوا و معنا

برگرفته از کتاب "عشق و چیزهای دیگر"

مصطفی مستور

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۸:۰۵
مهدی

نمیدونم چرا

ولی هر وقت اعصابم خورده

هروقت دلم گرفته

هروقت حسه عجیب تنهایی بهم دست میده 

حس میکنم تو نزدیکتری بهم!

ممنون!

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۷:۴۳
مهدی

(تبذیر) یعنی بذرافشانی کردن در جای بیجا،یک کشاورز اگر بذر را روی سنگ یا در شوره زار بریزد میگویند تبذیر کرد؛یعنی بذر افشانی در محل نامناسب انجام داد.کاری که نامناسب است و ثمر ندارد می گویند تبذیر.

جضرت امیر(ع) فرمود،هرگز کلام و فعلت را که همچون تخمی که نیک است؛در زمان غیر مناسب و  در زمین غیر مناسب نگو!کاری را که الان باید بکنی نکن!حرفی را که الان باید بزنی،نزن!

                       


                                                                                                                                                                                                درس اخلاق آیت الله جوادی آملی

۲ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۲۰
مهدی

خیلی برام جالبه که فقط ده روز به ماه رمضون مونده !

مثه یک سیبی که بد از هزار تا چرخیدن دوباره بیفته سر جای اولش

فقط این سیبه یکم داغون تر شده!

۲ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۲۸
مهدی
اکنون مرا بهار دل انگیز دیگری
آورده است وعده ی پاییز دیگری

ویرانه های خانه من ایستاده اند
چشم انتظار حمله ی چنگیز دیگری

تا مرگ، یک پیاله فقط راه مانده است
کی می رسد پیاله ی لبریز دیگری

آتش بزن مرا که به جز شاخه های خشک
باقی نمانده از تن من، چیز دیگری

تهران و تلخکامی من مانده است!کاش
تبریز دیگری و شکرریز دیگری
۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۲۱
مهدی

چه قدر دلم تنگ شده بود برا این که دوباره باور کنم هیچ دادرسی جز خدا نیس 

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۰۸
مهدی

داره این کارا رو که میکنه که پوست بندازیم

خودش گفته از رگ گردن نزدیک تره!

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۱
مهدی

خدایا

برای هرچی که دادی و ندادی ؛شکرت!

۰ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۰
مهدی
بعضی وقت ها نفر اول بودن خوب نیس
حس خوبیه ادم این حس رو بچشه
۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۴۰
مهدی

"کاش " میمردم از این جدایی

                         عشق من کجایی؟

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۳:۳۷
مهدی

رفیق من ،سنگ صبور غم هام...!

۰ نظر ۲۵ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۰۷
مهدی
شیطنت های من دیوانه را جدی نگیر
پشت این لبخندها,سی سال غم دارم رفیق
۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۲
مهدی

رفتن همیشه سخته ؛ولی سخت تر از اون؛وقتیه که فرصت خداحافطی نداشته باشی...!

۰ نظر ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۵۷
مهدی

اشکات دارن جار میکشن رفتن همیشه پر غمه انگار دارن داد میکشن


۰ نظر ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۵۴
مهدی

خدا که فقط خدای آدمای خوب نیست

خدای ادمای بدم هست


۰ نظر ۱۵ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۴۹
مهدی