۰ نظر
۱۰ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۳۹
حضرت عشق بفرما که دلم خانه توست
سر عقل امده هر بنده که دیوانه توست!
از تنم تا تنش یک وجب بود
وقت چسبیدن لب به لب بود
عقل! اما جداییطلب بود
بود! اما دخالت نمی کرد
عشق من، لکه دامنش بود
من حواسم به پیراهنش بود
او حواسش به مرز تنش بود
بود! اما رعایت نمی کرد
ان شب از جان مستم چه میخواست
دست او روی دستم چه می خواست
وسوسه از شکستم چه میخواست
تف بر این ارتجاع صعودی!
دستش افتاد در موج مویم
پاره شد جامه از روبه رویم
مانده ام از چه چیزی بگویم
اه… یوسف تو دیگر که بودی…
عقل می گوید "این کار زشت است"
عشق می گوید "این سرنوشت است"
اولین دربهای بهشت است
اخرین دکمه های لباسش
باز کردم ! رسیدم به اتش!
اتش اما برای سیاوش
خیره در سرخی التماسش
من حواسم به او … او حواسش…
اخرین دکمه های لباسش…
اخرین دکمه های لباسش…
#یاسر_قنبرلو