بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی را خدای ببرد
پ.ن:چقدر این بیت شرح حالِ یه وقتاییه!
بسوخت حافظ و کس حال او به یار نگفت
مگر نسیم پیامی را خدای ببرد
پ.ن:چقدر این بیت شرح حالِ یه وقتاییه!
هرچقدم که زیاد باشه سختی ها و ناملایماتی ها!
همیشه باید این درسو از تاریخ گرفت که انسان های بزرگ هیچوقت شکوه و ناله نمیکنند از سختی های زندگی و عدم درک اطرافیان
بهترین حس دنیا:آدمی همه چیزش را در راه محبوبش بدهد...داشته هایش را،وجودش را،آبرویش را...و در انتها نیز متهم به خودخواهی شود!!
مرغ از قفس پرید و ندا داد جبرئیل
اینک شما و وحشت دنیای بی علی!
دوباره مثه هرسال این افتاده تو دلم که یکی بهم میگه چرا تو این یک سال که گذشت یک بار به آسمون نگاه نکردی و ببینیم؛
چرا وقتی از همه کس و همه چیز ناامید شدی به من نگاه نکردی
چقدر بده یکی چشم انتظار یکی باشه که ازش چیزی بخاد اما اون اصلا فکر اینکه یکی میخاد کمکش کنه رو هم نفهمه
چقد حس بدیه
چه حس تلخی
چه قدر سخته به کسی نامردی کنی عوض اینکه تو بری نازشو بخزی اون بیاد نازتو بکشه
ولی ته ته همه این حرفا
خدا که فقط خدای آدم خوبا نیس
خدای همه ی نامردا و نارفیقای عالمم هست
ته تهش راستش به حودم که اصلا امیدی ندارم درست بشه
اما دیدم بعضیا رو چجوری درست کردی
بقیش بماند....
مثل سیبی که از عدن برسد
یا نسیمی که از چمن برسد
گوهری تابناک امده است
چون عقیقی که از یمن برسد
و برای عقیقه اش باید
گله اهویی از ختن برسد
مرتضی سفره دار بود اما
صبر کردست تا حسن برسد
ارزو می کنم فقیر شوم
تا که چیزی از او به من برسد
دست و دل باز افرینش اوست
چارمین راز افرینش اوست
ظاهرا حا و سین و نون امد
باطنا عین و شین و قاف امد
چقدر خوبه که با کریمان کارها دشوار نیست
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه...!
ظاهر اراسته ام در هوس وصل ولی
من پریشان تر از آنم که تو می پنداری!
خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود دوستش از نامزدش دل برده
مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی
که به پرونده جرم پسرش برخورده
خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق
که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش ، پیشِ زنش ، بر سرِ او داده زده ...
خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است
مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که
عـــــید باشد ... نوه اش سمت اتاقش نرود !
خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ...
غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است
شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ...
" علی صفری "
وقتی حالت خوب نیست،نمیفهمی چته،ولی اروم نیستی
باید خلوت کنی
از روزمرگی بیای بیرون
از نو بسازی ،از نو فکر کنی
چقد نیاز ب خلوت دارم
حکما شاید همین وبلاگم واسه خلوتیشه که حالمو بهتر میکنه